بازکن ذهن پنجره چشمانم را

مرا در جنگل گیسوانت پنهان کن

بخوان مرا!

به چاک گشوده عطر دستانت

برایم شعری تازه بخوان

شعری از چشمان گر گرفته گل های گندم زاران 

از قاب عکس کهنه قبیله عشق

از آوای پرستوهای گرفتار اندوه

زنده، اما مرده در قفس!


هنوز،

صدای توپ می آید از شرق

آوای هزاران بمب در گوشم 

چون دختران کوچک آواره جنگ

چون عروسکی که ندارد سر

من از این جهل مرکب فتوای جنگ 

من از تفسیر شرع شما خسته ام!

چون ابر بی بارانم 

که می پژمرد هر دم شعرم از خفقان و آشوب.


من نه آن که تو می خواهی، خواهم شد!

روزی از دیار این ریش های بی ریشه 

از میان کویر خشک و تهی از عشق خواهم رفت

گل سرخی خواهم شد

برای همیشه های قدیم عشق

به سرزمین مادهای پدری 

به دیار قله های رفیع پارس

به سمت سرزمین مادری آرش خواهم رفت.

 

اما، 

برایم بگو

/این سالهای پر از اسارت عشق/

نام آزادی را 

در کدام قفس زنگار خورده افکارتان پنهان کرده اید؟


#حجت_فرهنگدوست



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش آيکيدو Greg کد جاوا *کد جاوا راهی آسان و سالم برای کسب پول حلال Crystal کردستان نیوز tazehhh تنبورکده کیهان بزرگ وبلاگ علیرضا بدر